خانواده درمانی
هنر خانواده درمانگر، در ملحق شدن به جمع یک خانواده و تجربه واقعیتها، آنگونه که اعضای خانواده آن را تجربه میکنند و نیز شرکت در مراودههای مکرری است که ساختار خانواده، شیوه رفتار و تفکر اعضای خانواده را شکل میدهد. در هنر خانواده درمانی، هدف از ملحق شدن به جمع یک خانواده، سهیم شدن در فعالیتهای رایج در آن جمع به گونهای است که درمانگر را قادر میسازد در چارچوب منظومه خانواده تغییراتی را ایجاد کند و از طریق مداخله به روشهایی که خاص هر خانواده است، شیوههای متفاوتتر و مفیدتری برای زیستن خلق کند(بارکر ، ترجمه زهره و محسن دهقان، ۱۳۷۵، گلدنبرگ و گلنبرگ، ترجمه براواتی و همکاران، ۱۳۸۸، گلادینگ ، ترجمه بهرامی و همکاران، ۱۳۸۶، مینوچین و فیشمن ، ترجمه بهاری و سیا، ۱۳۸۴) .
در خانواده درمانی برای آنکه درمانگر بتواند به عنوان عضوی در این منظومه مثمر ثمر واقع شود باید قادر باشد طبق قواعد حاکم بر آن منظومه در شرایط گوناگون از خود عکسالعمل نشان دهد و در عین حال بکوشد تا سر حد ممکن از خویشتن بهره گیرد. این همان چیزی است که خودجوشی درمانبخش نامیده میشود.
خانواده درمانگر باید از همان آغاز موضع رهبری را اتخاذ کند. خانوادهها معمولا یکی از اعضای خانواده را به عنوان عامل مشکلساز، شناسایی میکنند. به نظر آنان علت اصلی بروز مشکل در جمع خانواده پاتولوژی آن فرد خاص است و لذا از درمانگر توقع دارند حواس خود را بر او متمرکز کرده و درصدد تغییر وی براید. حال آنکه به زعم خانواده درمانگر، بیمار معلوم فقط حامل نشانه مرضی است و در واقع علت اصلی بروز مشکل، وجود ارتباطات ناسازگار خانواده میباشد. بنابراین روند درمان تغییر دادن مراودههای ناکارساز میباشد.
خانواده و درمانگر به مدد هم مشارکتی را پی میریزند که هدف آن رهانیدن فرد حامل نشانه مرضی در خانواده از نشانههای مرضی، کاهش تعارض و فشار روانی بین اعضای خانواده و آموختن راههای جدید حل مساله میباشد.
خانواده درمانگر برای درمان برنامهریزی میکند. برخورداری از یک نظریه در ابتدا با ارزش است. خانوادههایی که پا به عرصه درمان میگذارند دارای گونهها و ساختهای متفاوت هستند و از آنجا که شکل خانواده نحوه عملکرد آن را تحت تاثیر قرار میدهد، خانوادهها به شیوههای خاصی که گونههای آنها ایجاب میکند در برابر فشارهای روانی از خود واکنش نشان میدهند. شکل خانوادهها نشان دهنده قلمروهای احتمالا کارساز و یا روابط احتمالا ضعیف در آرایش و ساختار آنها میباشد. درمانگر پس از بررسی اولیه برخی جوانب ساخت خانواده، فرضیهای را درباره خانواده به عنوان یک کلیت مطرح میکند .
تمامی خانواده درمانگران بر ضرورت در افتادن با جنبههای مختل ثبات خانواده هم رأی هستند. اما میزان درافتادن هنوز مورد بحث میباشد و روشها و آماج این معارضه نیز با توجه به بینش نظری درمانگر متفاوت است. تکنیک راهی برای ایجاد تغییر میباشد. با این حال مفهوم پردازی درمانگر از پویایی خانواده و روند تغییرات، تعیین کننده سمت و سوی این راه میباشد.
خانوادهها دارای شمایل پویایی هستند که از پیشینه خاص آنها سرچشمه گرفته و هویتشان را به عنوان ارگانیسمهای اجتماعی شکل میدهد. زمانی که آنها پا به عرصه درمان میگذارند، جغرافیای زندگیشان را همانگونه که تعریف میکنند با خود همراه میآورند. آنها مشکلات، تواناییها و امکانات خویش را به شیوه خاص خود ارزیابی کرده و از درمانگر میخواهند با توجه به واقعیاتی که بیان میکنند، به آنها کمک کند.
درمانگر بازسازی و نوسازی خانواده را با توجه به آنچه برای خانواده مهم است آغاز میکند. اما شیوه وی در جمعآوری اطلاعات در حصار خانواده در واقع آنچه را که اعضای خانواده به شیوه دیگری نوسازی میکنند در برمیگیرد. وظیفه او این است که اعضای خانواده را متقاعد کند که واقعیتی را که به تصویر میکشند، قابل جرح و تعدیل است. فنون فعالسازی، کانون سازی و شدت بخشی همه به نوسازی درمانی موفقیتآمیز بستگی دارد. در فن فعالسازی، درمانگر به اعضای خانواده کمک میکند تا در حضور وی با یکدیگر تبادل نظر کنند و بدین ترتیب واقعیت خانواده را آنطور که تعریف میکنند، تجربه کنند. او سپس این دادهها را دوباره سازماندهی میکند، برخی مفاهیم را تغییر و بر برخی تاکید نموده، به طرح مولفههای دیگر میپردازد و راهکارهای دیگری را که در سیستم درمان امکانپذیر هستند برای مراوده و تبادل نظر پیشنهاد میکند. در فن کانون سازی درمانگر با انتخاب عواملی که به نظر میآید برای تغییرات درمانبخش مناسب میباشند، اطلاعات مربوط به ارتباطات خانوادگی را پیرامون موضوع و محوری که معنای جدیدی به آنها میدهد، سازماندهی میکند. در فن شدت بخشی، تاثیر پیام درمانی را بیشتر کرده و بر دفعات وقوع ارتباطات ناسازگار، نحوه وقوع آنها و میزان نافذ بودن این رابطهها در بخشهای مختلف خانواده تاکید میکند. شدت بخشی همانند کانون سازی و فعالسازی به ویژه با حمایت از تجربه واقعیت جدید درمانی، که در آن علایم بیماری و وضع حامل نشانه مرضی به چالش کشیده میشود، در ارتباط میباشد.
هرگونه تغییری در ساخت خانواده جهانبینی خانواده را تغییر خواهد داد و هرگونه تغییر در جهانبینی خانواده موجب تغییر در ساخت خانواده میشود و این تغییر در کاربرد نشانه مرضی به منظور حراست از سازمان خانواده همراه خواهد بود.
خانواده با سازماندهی واقعیات به طریقی که آرایش نهادینهاش را حفظ کند، واقعیت کنونی خود را ساخته است. راههای دیگری نیز برای مشاهده وجود دارد اما خانواده ترجیحا الگوهای تبیینی خاصی را برمیگزیند. لذا باید با این الگو در افتاد و با تغییر و اصلاحش شیوههای ارتباطی نوینی در خانواده ایجاد کرد .
در خانواده درمانی فنون زیادی را میبینیم که از ارزش بسیاری برخوردارند. اما همواره باید به خاطر داشت که فراتر از فن، درایت، ذکاوت و هوشمندی است که مربوط به دانش روابط میان افراد است. گریگوری بیتسون میگوید: «درایت و هوشمندی نه تنها مستلزم تشخیص واقعیات حلقوی است، بلکه متکی به تشخیص آگاهانهای است که ریشه در تجارب اندیشمندانه و احساسی دارد و این دو را با هم تلفیق میکند»(بارکر، ترجمه زهره و محسن دهقان، ۱۳۷۵، گلدنبرگ و گلنبرگ، ترجمه براواتی و همکاران، ۱۳۸۸، گلادینگ، ترجمه بهرامی و همکاران، ۱۳۸۶، مینوچین و فیشمن، ترجمه بهاری و سیا، ۱۳۸۴) .